محدثهمحدثه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
پیوند عاشقانمونپیوند عاشقانمون، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

محدثه عسل مامان و بابا

خوابیدن 92/8/29

داشتم توی نی نی وبلاگ وبلاگ های به روز شدرو چک میکردم و محدثه  هم داشت نقاشی می کشید چند دقیقه بعد دیدم محدثه نیست کلی  دنبالش گشتیم بالاخره باباش اونو  وسط مبل ها پیدا کرد که خوابیده بود  تازه گی ها علاقه خاصی به اینجا داره و از هر فرصتی استفاده میکنه و میره وسط   مبل ها و کلی ذوق می کنه     پیش از تو من کدامین ترانه خوشبخت زندگی را زمزمه میکردم؟ پیش از تو من انگار چیزی میان خواستن و داشتن ،چیزی میان  همهمه آدمها که دائم با منند ،چیزی میان این همه ساعت و  ماه و سال که طی کردم کم داشتم و مدام از خود میپرسیدم من چه چیزی کم دارم؟آخر میدانی پیش از تو م...
29 آبان 1392

کتاب های عسلی

میدونم که تا چند وقت دیگه هیچ اثری از کتابات نمی مونه پس تصمیم گرفتم عکس هاشونو   بزارم داخل وبلاگت   این کتابو من و بابایی پارسال توی نمایشگاه برات گرفتیم که برای هر بچه ای به اسم خودش چاپ میشد     اینم کتابچه پازلی که پدر جون از آلمان برات آورده بود     ...
28 آبان 1392

بیست و دومین ماهگرد عسلی

  محدثه جان عزیزم:   به خاطر قامت کوچک تو،در دست های بزرگ من به خاطر لب های بزرگ من،بر گونه های کوچک و لطیف تو    به خاطر مشت کوچک تو، به دور انگشت بزرگ من خدا را سپاس می گویم!! بهترینم بیست و دومین ماهگردد مبارک   اتفاقات مهم این ماه: دختر گلمو از شیر گرفتم   عزیز دلم کلمات رو کنار هم قرار میده مثلا میگه مامان شیر اخه من فدای تو برای دختری حتما باید قصه بگم تا بخوابه دخملی یه مریضی خیلی بد گرفت  رفتیم همایش شیر خوارگان حسین  دختر گلم دست راست و چپشو به طور کامل تشخیص میده   عزیز مامان رنگ ها رو بلده و اونارو نام می بره ...
28 آبان 1392

عکس های21ماهگی هستی مامان

عزیز دلم دیگه حرف زدنت کم کم داره کامل میشه البته هنوزم  حروفو جابجا ادا میکنی قربون حرف زدن خوشملت بشم. نمونه های از حرف زدن عسلی سوسک---------دوسک ترشی---------اوشی ادامس-------انانس نشستن-----نشین دلستر-------دیسی نماز----------ماز قند -------اند سلام-----تا مرسی---نرسی ...
27 آبان 1392

تاسوعا و عاشورا 92

امروز جمعه ٢٤/٨ بعد از ٤ روز از خونه عمورشید برگشتیم . عمو رشید عموی باباست و یه هیئت داره که هر سال ده روز اول محرم رو مراسم داره . ما هم امسال مثل هر سال رفتیم اونجا البته بدون حضور پدر جون و مادرجون اخه رفته بودن کربلا. اسی گلی و سارا ناناسه هم اونجا بودن اما شما دختر گلی مریض بودی و همش غر غر میکردی . روز تاسوعا رفتیم امام زاده خاتونیه باغ فیض اونجا به نیت سلامتی دختر مهربونم یه قلک که مال بچه های سرطانی محک بود گرفتیم امیدوارم در پناه امام حسین همیشه سلامت باشی   محدثه و سارا خانم (دختر عموی بابا)که شما بهش میگفتی سا           ...
27 آبان 1392

سوغاتی های عسلی

  دیشب (شنبه ٩٢/٨/٢٥ پدر جون و مادر جون از کربلا اومدن و دختر مامان خیلی خوشحال بود  امروز هم رفتیم سوغاتی هامونو گرفتیم مادر جون همیشه هر جایی که میره کلی برامون سوغاتی میاره   یه چادر عربی خوشکل یه  عروسک   لباس      ...
26 آبان 1392

حرف زدن دخملی

قربون دخمل گلم بشم که امروز حالش خیلی بهتر شده .عسل مامان امروز برای اولین بار تونست کلمات رو کنار هم قرار بده و صحبت کنه مثلا وقتی بابایی تو رو دستشویی برد گفتی بابایی نرسی     عزیز دلم  دوست داشتن دل میخواد ، نه دلیل ؛ پس با تمام وجود میگم دوستت دارم  ، بدون هیچ دلیلی .   ...
25 آبان 1392

مریض شدن عسل مامان 92/8/20

الهی قربون دخترم برم که از دیشب تا حالا(٨/٢٠)حالش بده و همش بالا می اره .صبح که با هم رفتیم  دکترخانم دکتر گفت که ویروس گرفتی وبه خاطر تهوعت حتما باید امپول بزنی   منم کلی گریه کردم  قربون دختر گلم ّ بشم      من چقدر خسته ام خسته ی نداشتن تحمل همه ی این روزها من توان دیدن پریشانی ات را ندارم  من صبور نیستم مادر من زود دلم ترک برمیدارد  نکن با من حواست باشد ک من یک مادرم و تحمل این دیدن ها را ندارم...    ...
24 آبان 1392

دلنوشته

  هر روز بیشتر عاشقت میشوم   و هر روز فکر میکنم امروز نهایت عشق است اما . . .   فردا می آید و من خدا را سپاس میگویم از این نعمت عظیم . . .   نعمت مادر بودنم   شیرخواره من ،شیره جانم هزاران بار به کامت باد   لحظه ایست آن لحظه ، آن لحظه که مرا با تمام وجود نازنینت طلب میکنی   اینها همه برای تو احساس پاک مادرانه است و بس صبحگاه . . . شنیدن آوازی از کلمات شیرینت ، لبخند مهربانت    ، هر روز بالیدنت ، هم بازی شدن با تو   اینها برای من تکرار نشدنی است   خدایا   بچشان به آنهایی که آرزویش را دارند &nbs...
24 آبان 1392

اولین های شاپرک

اولین لحظه های تولد در تاریخ ٩٠/١٠/٢٨ ساعت ٢/٤٠ دقیقه بامداد اولین شب حضور در منزل ٩٠/١٠/٢٨ساعت ٢٠         اولین حمام در تاریخ جمعه  ٩٠/١٠/٣٠       اولین باری که در بیمارستان بستری شدی شنبه ٩٠/١١/١   اولین باری که رفتی مهمونی     اولین باری که پستونک خوردی     اولین نوروز و سفر به خوزستان فروردین٩١   اولین سفر به اصفهان شهریور٩١     اولین سفر به شمال شهریور  ٩١       اولین باری که سوار روروئک شدی       اولین...
20 آبان 1392